افکار من

بنا بر نوشته های ابوریحان بیرونی وحکیم خیام نیشابوری اسم ماه های ایرانی از نام فرشتگانی گرفته شده اند که به اهورامزدا در گسترش خیر ونیکی کمک می کردند.

 

 

نام امروزی

 

 

نام اوستایی

 

 

معنی

 

1-فروردین

 

2-اردیبهشت

 

3-خرداد

 

4-تیر

 

5-مرداد

 

6-شهریور

 

7-مهر

 

8-آبان

 

9-آذر

 

10-دی

 

11-بهمن

 

12-اسفند

 

آفرودینا

 

آشاهشتیا

 

هوراتات

 

تیراتات

 

امراتات

 

خاشتریاوریا

 

مهروان

 

آبانیشت

 

آذرسپند

 

دی

 

وهومنه

 

اسپنتاآرمیتی

 

دین راستگویان

 

راستی وعدالت

 

رسایی وکامروایی

 

هدف وروشنی

 

جاویدان

 

نیرو وقدرت کامل

 

دوستی ومهر

 

نیایش

 

آتش مقدس

 

روز پاک

 

پندارنیکو

 

مهربانی ولطف

+نوشته شده در شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:برگرفته ازhttp://yasinto1,loxblog,ir/,ساعت1:7توسط یاشیل | |

به دلیل تجاوز اعراب به ایران و تسخیر ایران و تشکیل حکومت اسلامی و به کارگیری زبان عربی درایران ، شوربختانه سالیان سال است کلمه های عربی وارد زبان پارسی شده است وگویش درست زبان پارسی به دست فراموشی سپرده شده است .

در زبان عربی چهار حرف: *(پ ، گ ، ژ ، چ )* وجود ندارد. آن‌ها به جای این ۴حرف، از واجهای : *(ف - ک – ز – ج*) بهره می‌گیرند.


و اما: چون عرب‌ها نمی‌توانند* **«پ»* را بر زبان رانند، بنابراین ماایرانی‌ها،

به کتاب ادبیات پارسی می گوییم : کتاب ادبیات فارسی

به پیل می‌گوییم: فیل

به پلپل می‌گوییم: فلفل

به پهلویات باباطاهر می‌گوییم: فهلویات باباطاهر

به سپیدرود می‌گوییم: سفیدرود

به سپاهان می‌گوییم: اصفهان

به پردیس می‌گوییم: فردوس

به پلاتون می‌گوییم: افلاطون

به تهماسپ می‌گوییم: تهماسب

به پارس می‌گوییم: فارس

به پساوند می‌گوییم: بساوند

به پارسی می‌گوییم: فارسی!

به پادافره می‌گوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...

به پاداش هم می‌گوییم: جایزه

چون عرب‌ها نمی‌توانند *«گ»* را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها،

به گرگانی می‌گوییم: جرجانی

به بزرگمهر می‌گوییم: بوذرجمهر

به لشگری می‌گوییم: لشکری

به گرچک می‌گوییم: قرجک

به گاسپین می‌گوییم: قزوین!

به پاسارگاد هم می‌گوییم: تخت سلیمان‌نبی!

چون عرب‌ها نمی‌توانند *«چ»* را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها،

به چمکران می‌گوییم: جمکران

به چاچ‌رود می‌گوییم: جاجرود

به چزاندن می‌گوییم: جزاندن

چون عرب‌ها نمی‌توانند *«ژ»* را بیان کنند، ما ایرانی‌ها

به دژ می‌گوییم: سد دز

به کژ می‌گوییم: :کج

به مژ می‌گوییم: : مج

به کژآئین می‌گوییم: کج‌آئین

به کژدُم می‌گوییم : کج دم یا عقرب!

به لاژورد می‌گوییم: لاجورد

فردوسی فرماید:

به پیمان که در شهر هاماوران سپهبد دهد ساو و باژ گران

اما مابه باژ می‌گوییم: باج

فردوسی فرماید:

پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست همی رفت شیدا به کردار مست

اما ما به اسپ می‌گوییم: اسب

به ژوپین می‌گوییم: زوبین

و چون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این
چیزها را گذاشته‌ایم فاضل‌آب،

چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،

به ویرانه می‌گوییم : خرابه

به ابریشم می‌گوییم: حریر

به یاران می‌گوییم : صحابه!

به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم : صبحانه یا سحری!

به چاشت شامگاهی می‌گوییم: عصرانه یا افطار!

به خوراک و خورش می‌گوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی !

به آرامگاه می‌گوییم: مقبره

به گور می‌گوییم: قبر

به برادر می‌گوییم: اخوی

به پدر می‌گوییم: ابوی


و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و
بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد
سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،چون ما ایرانیان در زبان
پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیم: حمام!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد»
می‌گوئیم: «تولدت مبارک» .
به خجسته می گوئیم : میمون

اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم: تولدت میمون و مبارک!!!

چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» می گوئیم با حسن نیت!

چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت چون نمی‌توانیم
بگوئیم

امیدوارم، می‌گوئیم : ان‌شاءالله

چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین، می‌گوئیم : بارک‌الله

چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام و یاری ایزد،می‌گوییم: ماشاءالله

و چون نمی‌توانیم بگوئیم نادارها، بی‌چیزان، تنُک‌‌‌مایه‌گان، می‌گوئیم: مستضعفان،
فقرا، مساکین!

به خانه می‌گوییم: مسکن و به داروی درد می‌گوییم: مسکن

اما ،اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم میگوییم : مسکن خیلی گران است و
نمی‌دانیم آیا

«دارو» گران است یا «خانه»؟

به «آرامش » می‌گوییم تسکین، سکون

به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!

ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:

به جای درازا می گوییم: طول

به جای پهنا می‌گوییم: عرض

به ژرفا می‌گوییم: عمق

به بلندا می‌گوییم: ارتفاع

به سرنوشت می‌گوییم: تقدیر

به سرگذشت می‌گوییم: تاریخ

به خانه و سرای می‌گوییم : منزل و مأوا و مسکن

به ایرانیان کهن می گوییم: پارس


*به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس******!*

به پارس‌ها می‌گوییم: عجم.....(کرولال ونادان).....

افسوس که چه بر سر ایرانین آمد....افسوس.


+نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت13:43توسط یاشیل | |

وطن یعنی درختی ریشه در خاک اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن خاکی سراسر افتخار است که از جمشید و از کی یادگار است


وطن یعنی سرود پاک بودن نگهبان تمام خاک بودن
وطن یعنی نژاد آریایی نجابت ، مهرورزی ، باصفایی


وطن یعنی سرود رقص آتش به استقبال نوروز فرََه وَش
وطن خاک اَشو زرتشت جاوید که دل را می برد تا اوج خورشید


وطن یعنی اوستا خواندن دل به آیین اهورا ماندن دل
وطن شوش و چغازنبیل و کارون ارس ، زاین
ده رود و موج جیحون


وطن تیر و کمان آرش ماست سیاوش های غرق آتش ماست
وطن فردوسی و شهنامه ی اوست که ایران زنده است هنگامه ی اوست


وطن آوای رخش و بانگ شبدیز خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست صدای تیشه ی افسونگر ماست


وطن چنگ است بر چنگ نکیسا سرود باربد ها خسرو آسا
وطن نقش و نگار تخت جمشید شکوه روزگار تخت جمشید


وطن را لاله های سرنگون است ز یاد آریوبرزن به خون است
وطن منشور آزادی کوروش شکوه جوشش خون سیاوش


وطن خرم زدین بابک پاک که رنگی شد ز خونش چهره ی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار و یا نادر شَه پیروز افشار


به یک روزش طلوع مازیار است دگر روزش ابومسلم بکار است
وطن یعنی دو دست پینه بسته بپای دار قالی ها نشسته


وطن یعنی هنر، یعنی ظرافت نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هِی هِیِ چوبان کرد است که دل را تا بهشت عشق بُرد است


وطن یعنی تفنگ بختیاری غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت دلی عاشق نگاهی با محابت


وطن یعنی بلندای دماوند ز قهر ملتش ضحاک دربند
وطن یعنی سهند سرفرازی چونا ستارخانش پاک بازی


وطن یعنی سخن، یعنی خراسان سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خیام پیام پر فروغ پیر بسطام


وطن یعنی کمال الملک و عطار یکی نقاش و آن یک مهو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر یکی شهنامه دیگر منطق الطیر


یکی من را ز دشمن می رهاند یکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سربداران ز جان بگذشتگان در راه ایران


وطن خون دل عین القضات است نیایش نامه ی پیر هرات است
وطن یعنی شفا ، قانون ، اشارت خرد بنشسته در قلب عبارت


نظامی خوش سرود آن پیر کامل زمین باشد تن و ایران ما دل
وطن آوای جان شاعر ماست صدای تار بابا طاهر ماست


اگر چه قلب طاهر را شکستند دو دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار دو بیت طاهر و هیهات بسیار


وطن یعنی تو ای گنجینه ی راز تفعل از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان می پرستان سخن از بوستان و از گلستان


وطن دارد سرود مثنوی را زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز نشد جز با نگاه شمس تبریز


مرا نقش وطن در جانِ جان است همان نقشی که در نقش جهان است
وطن یعنی سرود مهربانی وطن یعنی شکوه هم زبانی


وطن یعنی درفش کاویانی سپید و سرخ و سبزی جاودانی
ز عطر خاک پاکش گر شوی مست کویر لوت ایران هم عزیز است


وطن دار الفنون ، میرزاتقی خان شهید سرفراز فین کاشان
وطن یعنی بهارستان ، مصدق حضوری بی ریا چون صبح صادق


ز خاک پاک ما پروین بخیزد بهار آن یار مهر آیین بخیزد
که از جان ناله با مرغ سحر کرد دل شوریده را زیر و زبر کرد


وطن یعنی صدای شعر نیما طنین جان فزای موج دریا
وطن یعنی خزر ، صیاد ، جنگل خلیج فارس ، رقص نور ، مشعل


وطن یعنی تجلی گاه ملت حضور زنده ی آگاه ملت
وطن یعنی دیار عشق و امید دیار ماندگان نسل خورشید

 

+نوشته شده در یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت13:30توسط یاشیل | |