افکار من

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت1:47توسط یاشیل | |

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت1:45توسط یاشیل | |

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره به این زودی نگو بدرود

 

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت1:38توسط یاشیل | |

ترک عادت های بد انگیزه های خوب می خواد....

دوستان اگه تونستین فیلم آواز قو رو پیدا کنید و ببینید.محشره.

+نوشته شده در چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:,ساعت1:25توسط یاشیل | |

 


بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار

برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من
برای هر کی مثل ماست داره میخونه غمگینم
بزن تار همیشه و من و از من قدیمی تر
واسه اون که تو کار عاشقی میمونه غمگینم

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار

به راه عاشقی مردن به خنجر دل سپر کردن
واسه هر کی که آسون نیست
برای جاودان بودن واسه عاشق دیگه راهی
به جز دل کندن از جون نیست

بزن تار خونم همینو میتونم

برای کوچه غمگینم برای خونه غمگینم برای تو برای من
برای هر کی مثل ماست داره میخونه غمگینم
بزن تار همیشه و من و از من قدیمی تر
واسه اون که تو کار عاشقی میمونه غمگینم

بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته
بزن تار و بزن تار
بزن تا بخونم با تو آواز بی خریدار
بزن تار و بزن تار

+نوشته شده در شنبه 15 مهر 1391برچسب:,ساعت22:51توسط یاشیل | |


این روزهــــایم به تظاهر می گذرد…

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست…

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”

 

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت…

میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟! 

:::::::::::::::::::::

 دست به صورتم نزن !

می ترسم بیفتد . . .

نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . .

سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . .

و باز من بمانم و تنهایی . . .

:::::::::::::::::::::

چـه کـــرده ای بــا مــن . . . !!؟

کـه ایـن روزهـــا ،

تــــو را

فـقــط بـه انـدازه ی

یـک اشتبــاه مـی شنـاسـم . . . !!

:::::::::::::::::::::

به من قول بده

که در تمام سالهای باقی مانده تا ابد

مواظب خودت باشی...

شاید من نباشم که یادآوری اتــ کنم!!!

 

+نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:برگرفته از وبلاگ دوست خوبم:www,tolouemanbash,loxblog,ir,ساعت19:13توسط یاشیل | |

 

  روزی لویی شانزدهم در محوطه‌ي کاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. از او پرسید تو برای چی این‌جا قدم می‌زنی و از چی نگهبانی می‌دی؟ سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد این‌جا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
 
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه‌ي قرار گرفتن سربازها سر پست‌ها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم! مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را می‌دانم، زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را این‌جا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می‌گذرد و هنوز روزانه سربازی این‌جا قدم می‌زند!
 
فلسفه‌ي عمل تمام شده، ولی عملِ فاقدِ منطق، هنوز ادامه دارد!
آیا شما هم این نیمکت را در روان خود، خانواده و جامعه مشاهده می‌کنید؟
 

+نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,ساعت18:53توسط یاشیل | |

 

لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن خانه برگردی یا نه؟

لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی و ببینی پشت سر اعتقادت چه می بینی ترس یا حقیقت؟

 


لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی، فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای نوجوانیت است؟

 


لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی، حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟

 


لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی، گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟

 


لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی به یک انسان محتاج تا ببینی در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده؟

 


لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی، انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟


و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری و از خود بپرسی که سالها سپری شد تا آن شوم که اکنون هستم آیا ارزشش را داشت؟

+نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,ساعت18:51توسط یاشیل | |