افکار من

 

در يک دزدی بانک در، گانک ژو، چين، دزد فرياد کشيد و گفت :
همه شما در بانک، حرکت نکنيد. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد
همه در بانک به آرامی روی زمين دراز کشيدند. اين «شيوه تغيير تفکر»نام دارد، تغيير شيوه معمولی فکر کردن.
هنگاميکه يک خانم بصورت تحريک آميزی روی ميز دراز کشيد، دزد فرياد کشيد: «خانم خواهش ميکنم متمدن باشيد! اين يک دزدی است نه تجاوز جنسی»
اين را می گويند؛ «کار کشته بودن»روی چيزی تمرکز داشته باشيد که برای آنکار آموزش ديده ايد.
هنگاميکه دزدان بانک به خانه رسيدند، جوانی که (مدرک ليسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پيرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت « برادر بزرگتر، بيا تا بشماريم چقدر بدست آورده ايم»
دزد پيرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اينهمه پول شمردن زمان بسيار زيادی خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزديده ايم»
اين را میگويند: «تجربه»اينروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشيده میشود.!
پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند،مدير بانک به رييس خودش گفت، فوری به پليس خبر بدهيد. اما رييس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودمان هم 10 ميليون از بانک برای خودمان برداريم و به آن 70 ميليون که از بانک ناپديد کرده بوديم بيافزاييم»
اينرا میگويند «با موج شنا کردن»پرده پوشی به وضعيت غيرقابل باوری به نفع خودت.!
رييس کل می گويد: «بسيار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»
اينرا میگويند «کشتن کسالت»شادی شخصی از انجام وظيفه مهمتر می شود.
روز بعد، تلويزيون اعلام ميکند 100 ميليون دلار از بانک دزديده شده است. دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 ميليون بيشتر بدست آورند. دزدان بسيار عصبانی و شاکی بودند: «ما زندگی و جان خود را گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روسای بانک 80 ميليون را در يک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اينکه دزد بشود.»
اينرا میگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»
رييس بانک با خوشحالی میخنديد زيرا او ضرر خودش در سهام را در اين بانک دزدی پوشش داده بود.
اينرا میگويند؛ «موقعيت شناسی»جسارت را به خطر ترجيح دادن.
در اينجا کداميک دزد راستين هستند؟
 

+نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:13توسط یاشیل | |

 
مردی در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم می کند.
نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را به این حیوان نجس می دهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت :
نجس بودن این سگ برایم اهمیتی ندارد…
این سگ نه خانه دارد، نه غذا دارد، هیچ کس را ندارد. اگر من کمکش نکنم، می میرد.
مرد گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد. آیا تو می توانی همه آن ها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو می توانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
کاری که من برای این سگ می کنم، تمام جهانش را تغییر می دهد.

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:نوشته شده توسط:سعید جنگجوی برگرفته از وبلاگ موفقیت,ساعت13:4توسط یاشیل | |

 
همیشه نه... ولی گاهی!

میان بودن و خواستن .. فاصله می افتد

وقتهایی هست که .....

کسی را با تمام وجود می خواهی ...

ولی نباید کنارش باشی...

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:18توسط یاشیل | |

... پســـرم...
مامانت برای تو حرف هایی داره
حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...
عزیزدلم!
یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره....
بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"

و اون میزنه زیر گریه....
زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...
موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درشون بیاری...
باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگیری
که نازش را بکشی...
عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من!!! ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری....
زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره...
میدونی؟
این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! خیلی پاپی‌ دلیل گریه ش نشو...
همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشونش بدی....

گاهی فقط باید بشنویش. بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون پیاده روی
و بهش بگی که چقدر براش ارزش قائلی!

ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کنی نه که از غصه آبش کنی...

اگر هم که پای فاصله درمیونه کافی هست نازش کنی .. بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی... اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو .
باز هم صداش کن!!! عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا خسته ای!!!!

بهت قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا ... فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه.
برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها میکنه و...
زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمیکنن
و همه انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...

پسرم!!!! این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو ،
دخترکی که روزی زن میشود . . .

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:15توسط یاشیل | |

تو رو آرزو نکردم ته تنهایی جاده..آخه حتی آرزوتم واسه من خیلی زیاده

           تو رو آرزو نکردم..این یعنی نهایت درد..خیلی چیزا هست تو دنیا

                                که نمیشه آرزو کرد..............

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:48توسط یاشیل | |

حرف ها دارم برای نگفتن..شنیدنی هایی برای نشنیدن

مات و مبهوت خیره به درم.انگار...نمی آید...آمدنی ها آمدند.دیگر نمی آید.

که را می گویم؟                             سلام سرد و بی پاسخ من.

مسجد باورهایم را به تازگی ساخته ام.پایم اما در گل مانده...توقف زمان..توقف مکان.

آرمان شهر من برای زندگی زیاده مغرور؟جدی؟سنگین؟........؟بود که برنتابیدی اش روزگار؟

هیچ نمی دانمت.هیچ.

منم و آرزوهای سر به مهر من.منم و                  من و بی من.

+نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:39توسط یاشیل | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:1توسط یاشیل | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:58توسط یاشیل | |

صدای تپش نفس های وجود پر از خالی ام..سرنوشت تنها گریز ما..آدم ها..رفتن و رفتن تااااااا...بی نهایت.

فاصله ها را بشمار دل من.فاصله بگیر  از آدم ها..فاصله بگیر.........

برای یک عمر..به اندازه ی یک عمر....از حرف زدن خسته ام..سکوت کن...............

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:51توسط یاشیل | |