افکار من

روزی می‌رسد که آدم دست به خودکشی می‌زند، نه

 

اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند. نه! قید احساس‌اش

 

را می‌زند..

چارلز بوکوفسکی

+نوشته شده در جمعه 31 خرداد 1392برچسب:,ساعت23:21توسط یاشیل | |

PV=nRT

 

گاهی یه سری آدم میان توي زندگیت که باعث میشن

فشار زندگیت بره بالا
در نتیجه اون ور تساوی اتفاقی که میفته اینه که دما میره بالا و داغ میکنی از دسشون
به ثابت عمومی و تعداد مول که نمیشه دست زد
مهنـــدس! واسه برگشت به حالت تعادل فقط یه راه 
داری 
حجم طرف رو تو زندگیت کم کن...

+نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:23توسط یاشیل | |

تفاوت عمیق بین ما...2 جنس مخالف...1 تفکر مشترک...

دکتر حسن روحانی رئیس جمهور شد.بلاخره بعد از 8 سال جهنمی...شاید 1 نفس نیمه آسوده..اندکی آسودگی از رد کردن اونچه که می تونست بدتر از این بشه........

بعد از اعلام نتایج دیروز 9 شب آبرسان بودیم.(تبریز)بعد از ترافیک نسبتا سنگین رسیدیم به جایی که مردم تجمع کرده بودن.اولین شعاری که شنیدم : یاحسین میرحسین.زندانی سیاسی آزاد باید گردد...................

می دونی..1 ترس عمیق در وجودم رخنه کرده.نمی دونم از چیه.از صدای شلیک هوایی و جرقه ی باتوم دیشب نیست....از خشم عمیقی ه که در وجود تک تک آدمای این شهره...1 خشم عمیق که ترس آوره که وحشتناکه.

خشمی که باعث شد جشن امروز تو سالن باغشمال تبریز و اجرای ترانه های آذری و هم خوانی سرود ای ایران و یار دبستانی و رقص و پایکوبی جوونا اعصابمو خرد کنه............

1 ترس عمیق تو وجودمه...1 چیزی هست که هیچوقت نبوده ندیدیم و حالا شاید پذیرفتنش برای من سخته.نمی دونم چرا حس یه زندونی رو دارم که از قفس کوچکی وارد قفس بزرگتری شده...........همین.فقط همین.

+نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت21:4توسط یاشیل | |

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد

ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن

یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن

عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست

سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه

یه وقتایی تمام دین  همین آزادگی میشه

کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدن

بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه

خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن

گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم

همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم

+نوشته شده در پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:متن آهنگ 1تیکه زمین از محمد اصفهانی,ساعت12:46توسط یاشیل | |

خوش به حالت..نمی شنوی..فقط در آن غرقی.شنیده های من دردناک تر است.

تا مرز رفتن و برگشتن...از لب مرز گذشتن..خدایا..چه جرئتی می خواهد...............

با قلبی شکسته تر از قبل...از رنگ ها بیزازم.وقتی رنگ من بین این رنگ ها نیست.از همه ی رنگ ها متنفرم.......................

میرم.این بار من میرم.خسته از تهدید و ترس رفتن دیگران..این بار من میرم.

طوفان وجود من باز الک کرده این شن زار را...

کافیه.دیگه کافیه...............................

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت16:21توسط یاشیل | |

هر لحظه از زندگی که می گذرد مرگی ست ناگهانی..وقتی این زندگی به سر می آید دیگر مرگ های ناگهانی تمام می شوند.

در حقیقت مرگ واقعی همین گذشت لحظه هاست که آگاهانه صورت می پذیرد و مرگ لحظه ی قبلمان را حس می کنیم.اما وقتی زندگی تمام می شود دیگر مرگ های لحظه های زندگی را درک نمی کنیم...

زندگی با مرگ شطرنجی را بازی می کند که مطمئن است در نهایت توسط او مات می شود.

تمام تلاش بشر اینست که هرچه بهتر زندگی کند اما آنچه آخر نصیبش می شود آن است که حتی نفس زندگی را هم نمی تواند حفظ کند..

زندگی نیست که دارد به مرگ می رسد..مرگ است که دارد زندگی را تعقیب می کند تا دوباره بگیردش.

همه ی ما تا شعاع خاصی از خیال زنده ایم.

مرزهای زندگی از واقعیت است تا خیال.مرگ خارج شدن از این حیطه است.

خیال ما همواره زندگی تمام شدنی را پیگیری می کند اما خواست ما به ابدیت چشم دارد.

به دنیا که می آییم کم کم مرگ را ترک می کنیم.زندگی مسیری است که در آن می کوشیم ردپای نیستی قبل از به دنیا آمدن را کم کنیم.زندگی تلاشی ست برای کم کردن ردپای مرگ اولیه..اما در واقع به جای اول بازمی گردیم.

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:از کتاب روبوسی با عزرائیل نوشته ی کاظم عابدینی مطلق,ساعت15:56توسط یاشیل | |

جهان سوم جايي است كه مردمش به فکر "آمدن" یه روز خوب هستند نه "آوردنش"...!

میشل فوکو

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:50توسط یاشیل | |

 


دلم تنگ است
دلم می‌سوزد از باغی که می‌سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می‌دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک باران ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا درموج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب خواب پریشانی ست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا


اردلان سرفراز
 

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:26توسط یاشیل | |

فکر می کردم زندگی گذرگاه شیرینی باشد برای من.افسوس که نبود..........

"زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمی گفتم..مبادا بگریزد و دیگر بازنگردد."

گاهی تنگنای بودن و نبودن یک خاطره..یک زندگی..یک شیرینی خاص به طعم گس مایل به صبر...

آنجایی که زمان که گذر ثانیه ها هر لحظه اش تداعی دیروز مدفون ذهن توست...

آنجا که دلچسبی گذشته ات پوچی افکارت را لگدمال می کند..

برای بودن ها..فرار..تنها راه نجات من بود.فرار از هرچه که آن را سرنوشت می نامیم.

برای صدها تنفس بیهوده و پوچ..برای صدها بار مردن..خروج یکبار..فقط یکباره ی روح از جسم تکیده ی صدها بار مرده و زنده شده بی انصافیست.........بی انصافیست

شاید برای بلند شدن پس زدن همه ی تعلقات..یاری کند این طفل گریزپای درون را..............

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:17توسط یاشیل | |

نقطه سر خط زندگی...

این خط لعنتی را می خواهی چکار؟....

وقتی دست تو دست کودکی است که تنها.......کلمات اول خط را زیبا می نویسد و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود و دیگر خودش هم نمی تواند بخواند........

برو...........................

بی آنکه حتی بنویسی.................................

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:43توسط یاشیل | |