نیمه شعبان شد و ما عاجز از شکر از دعا از ندامت از وفا.تو ای خسرو خوبان ای پادشه پادشهان می دانم دلگیری از ما.بندگان بنده نما منتظران پوشالی .ببخش که ما نخواستیم آمدنت را ظهورت را و ما چه بی خیال چه بی پروا غرق این روزگار دون صفتیم .ببخش امام من*ببخش که زندگی بدون تو برای ما معنی شد ببخش که چشمانمان کور زرق و برق دنیایی شد چنانکه روشنی دیده مان نه از نور تو که از روشنی ریا جان گرفت.ببخش که میلادت تنها بهانه برای حسرت نبودنت شد... نمی شناسمت فقط میدانم پنهانی.فقط میدانم جفادیدی فقط میدانم تو هم مثل من تنهایی میدانم که به درد غربت اسیری میدانم که تشنه طلوع آفتاب معرفتی میدانم که دلشکسته این روزگار دون صفتی...روزی برای مردمانی طلوع میکنی که امروزشان غرق در توهمات پوچ می گذرد و آرزوی آمدنت را در پوسته مهدی بیا می نمایانند و فردا بازهم دل از انتظار طلوعت برمی گیرند.. کاش در رکاب برحق تو گام بردارم کاش منهم از منتظران پوشالی طلوع مهر نباشم کاش در انتظار ظهورت با رفتار و اهداف خود به راستی درستی وبندگی جامه عمل پوشانم.ای کاش ... یکدنیا به اندازه همه خواستن ها خواهان ظهور توام حال که خفقان* بیدادگری بیدار شده حال که روشنی که نشاط که زندگی نه نفس های بی هدف رخت بربسته از نقش هرکه آدمی نامیدیش.زندگی تکرارو تکرار نفس شده با امید به فردایی بهتر چرا طلوع نمیکنی؟پاسدار دین خدا پاسدار مهر تا کی چون آفتاب در پس ابر پنهانی؟ نمی شناسمت فقط میدانم که می آیی...........................
ما مجسمه های سنگی این مرزو بوم ناممان انسان است.انسان فراموش شده ای که مسخ شدیم.به زنجیر قید و بند اسیریم.ما دین گریزیم چون دین را ظاهر معنا کردند و ما را هیچ انگاشتند.....
یه وقتایی فکر می کنی تو زندان اسارت اسیری. یه وقتایی دلت می خواد پرواز کنی بری به اوج.یه وقتایی در قعر زندونم که باشی دنیا بهشته یه وقتایی تو اوج آسمون بودنم عذابت میده... انتظار..یه واژه خاص پرمعنا بسته به اینکه منتظر چی باشی شیرین یا تلخه گاهی هم ترش.اما گاهی انتظار یعنی فشار بی امون دنیا رودوش تو.درگیری ذهنت رو درست و نادرست.انتظار یعنی تو دنیای خستگی بال بال بزنی واسه امید واسه تلاش واسه اراده واسه پشتکار. انتظار یعنی منطق خشک و سردت که میگه بذار کنار همه خوشی هاتو و بچسب به هدفت به درس به نکات به خلاصه ها.. انتظار میگه حرفی از عشق نزن.از نمی تونم از خسته ام از بی خیال این برزخ چقدر عذاب آوره.جنگ درون که میگه برو ادامه بده تا آخرش بجنگ یا نه بذارش کنار بیخیال.تو تلاشتو کردی ولش کن فکر نکن وفکر نکن.. یه مفهوم خاص برای من.. خیلی دلم می خواد یه روز بنویسم دیگه تموم شد دیگه گذشت.کاش اونروز همین امروز همین فردا بود. راستی تو تاکسی تو بانک بین مردم از جنس خودم خیلی حرفا شنیدم همین امروز که می گف متاسفم که کشور من رو به سیاهی میره رو به فنا و اگه همینجور و تا مدتهای مدید دست رو دست بذاریم معلوم نیست که در آینده ..شاید برای یک درخشش برای یک نفس یه جوونه باید تا دم مرگ منتظر باشیم...
شیشهاى در میان آکواریوم آن را به دو بخش تقسیم کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمىداد. وجود داشت برخورد مىکرد، همان دیوار شیشهاى که او را از غذاى مورد علاقهاش جدا مىکرد… رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است! دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آنسوى آکواریوم نیز نرفت !!! واقعى سختتر و بلندتر مىنمود و آن دیوار،
زیبای من. زیبایی ها چه چه بس و بی شمارند و زشتی ها چه بی درنگ در جستجوی راهی برای hحاطه منی که نامم را انسان نهادی. در هر لحظه در هر زمان یک حس خاص عاشقانه با منست.عشقی که درژرفای قلبم نهفته است از روزی که به دنیا آمدم.ای کاش عشق فقط و فقط مختص تو ای ذات پاک بی همتا بود.ای کاش جزعشق من به تو و تو به من دیگر هیچ حسی در این دنیای بیکران نبود.ای کاش عشق زمینی*حس زمینی این نیاز زمینی را نمی آفریدی پروردگار من.ای کاش تهی بودم ازحس سرشار جسم. کاش فقط روحم بود برای تو*عشقم بود به پای تو.کاش در لحظه به لحظه زندگیم تو و تنها تو بودی جاری در جویبار بودن ها.چرا آفریننده را وجود سرشار از عشق را وانهادیم چرا لحظه ها پوچ می گذرند با خیالاتی واهی با دنیایی خیالی با عشق و هوس و چرا احساس مهر اسارت زد بر پیشانی ام.مرا که بنده ی آزاد تو بودم چه شد که به زانوی عشق و نیاز درآمدم؟ تو به من بگو چقدر شد فاصله ام تا وجود تو چقدر شد فاصله درک من تا درک بودن همیشگی تو؟چه وقت بودنت را با همه وجودم با همه قلبم در خواهم یافت چه وقت برای تو و فقط برای تو خواهم بود ای خالق بی همتای من ای پاک تر از پاکی ها.یگانه هستی بخشم چه وقت؟ سررشته زندگیم را به دستان تو سپردم رهایم نکردی اما من خود رها شدم.گره بزن دوباره این سررشته ها را گره بزن که من در آسمان پرتلاطم هستی سرگردانم.گره بزن که من شناکردن در اقیانوس بی سرانجامی ها را نیازموده ام و پرواز بی هدف سرانجامش بی سرانجامیست.گره بزن که من راه بسوی فنا دارم. از آتش این معرکه نجاتم بخش که جز تو یاری رسانی نبود نبود نبود و من اسیر دعوت پوچ دشمن سوگندخورده ام شدم و من چقدرکج اندیش چقدر بی خیال دل به هیچ سپردم. و چه دنیای عجیبی ست ملالت*بارم و چه احساس غریبی ست پر از فریادم تو بدان آینه ای می مانی که مرا برد به آن اوج به پستوی می و به صدای دل و لبخند گل و شور وفا تو به مانند یه دیوار یه کوه یه شن ریزتر و ریز تو به پهنای دل خاطره ها می مانی.. و چه حسی ست میان نفرت*قلب مالامال از خواستن خاطره ها میان تو و من.تو و من؟و چه ترکیب عجیبی...بودن. وقتی گرفتار کابوسیم به شیطان نزدیکتریم و گمراهی همین نزدیکیت اگر بدانیم اگر بدانیم.
|
About![]()
امروز تبریز مه آلود است..امروز ایران مه آلود است.سوگند به وطنم به زادگاهم روزی بر عرش جهان چون نور می تابانمت ایران من... Archivesدی 1392آذر 1392 آبان 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 فروردين 1384 AuthorsیاشیلLinks
زخم تنهایی احسان LinkDump
انجمن علمی بیوتکنولوژی دانشگاه آذربایجان کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|