افکار من

نیمه شعبان شد و ما عاجز از شکر از دعا از ندامت از وفا.تو ای خسرو خوبان ای پادشه پادشهان می دانم دلگیری از ما.بندگان بنده نما منتظران پوشالی .ببخش که ما نخواستیم آمدنت را ظهورت را و ما چه بی خیال چه بی پروا غرق این روزگار دون صفتیم .ببخش امام من*ببخش که زندگی بدون تو برای ما معنی شد ببخش که چشمانمان کور زرق و برق دنیایی شد چنانکه روشنی دیده مان نه از نور تو که از روشنی ریا جان گرفت.ببخش که میلادت تنها بهانه برای حسرت نبودنت شد...

نمی شناسمت فقط میدانم پنهانی.فقط میدانم جفادیدی فقط میدانم تو هم مثل من تنهایی میدانم که به درد غربت اسیری میدانم که تشنه طلوع آفتاب معرفتی میدانم که دلشکسته این روزگار دون صفتی...روزی برای مردمانی طلوع میکنی که امروزشان غرق در توهمات پوچ می گذرد و آرزوی آمدنت را در پوسته مهدی بیا می نمایانند و فردا بازهم دل از انتظار طلوعت برمی گیرند..

کاش در رکاب برحق تو گام بردارم کاش منهم از منتظران پوشالی طلوع مهر نباشم کاش در انتظار ظهورت  با رفتار و اهداف خود به راستی درستی وبندگی جامه عمل پوشانم.ای کاش ...

یکدنیا به اندازه همه خواستن ها خواهان ظهور توام حال که خفقان* بیدادگری بیدار شده حال که روشنی که نشاط که زندگی نه نفس های بی هدف رخت بربسته از نقش هرکه آدمی نامیدیش.زندگی تکرارو تکرار نفس شده با امید به فردایی بهتر چرا طلوع نمیکنی؟پاسدار دین خدا پاسدار مهر تا کی چون آفتاب در پس ابر پنهانی؟

نمی شناسمت فقط میدانم که می آیی........................... 

+نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت12:36توسط یاشیل | |

ما مجسمه های سنگی این مرزو بوم ناممان انسان است.انسان فراموش شده ای که مسخ شدیم.به زنجیر قید و بند اسیریم.ما دین گریزیم چون دین را ظاهر معنا کردند و ما را هیچ انگاشتند.....


ادامه مطلب

+نوشته شده در دو شنبه 20 تير 1390برچسب:,ساعت1:42توسط یاشیل | |

یه وقتایی فکر می کنی تو زندان اسارت اسیری. یه وقتایی دلت می خواد پرواز کنی بری به اوج.یه وقتایی در قعر زندونم که باشی دنیا بهشته یه وقتایی تو اوج آسمون بودنم عذابت میده...

انتظار..یه واژه خاص پرمعنا بسته به اینکه منتظر چی باشی شیرین یا تلخه گاهی هم ترش.اما گاهی انتظار یعنی فشار بی امون دنیا رودوش تو.درگیری ذهنت رو درست و نادرست.انتظار یعنی تو دنیای خستگی بال بال بزنی واسه امید واسه تلاش واسه اراده واسه پشتکار.

انتظار یعنی منطق خشک و سردت که میگه بذار کنار همه خوشی هاتو و بچسب به هدفت به درس به نکات به خلاصه ها..

انتظار میگه حرفی از عشق نزن.از نمی تونم از خسته ام از بی خیال

این برزخ  چقدر عذاب آوره.جنگ درون که میگه برو ادامه بده تا آخرش بجنگ یا نه بذارش کنار بیخیال.تو تلاشتو کردی ولش کن فکر نکن وفکر نکن..

یه مفهوم خاص برای من..

خیلی دلم می خواد یه روز بنویسم دیگه تموم شد دیگه گذشت.کاش اونروز همین امروز همین فردا بود.

راستی تو تاکسی تو بانک بین مردم از جنس خودم خیلی حرفا شنیدم همین امروز که می گف

متاسفم که کشور من رو به سیاهی میره رو به فنا و اگه همینجور و تا مدتهای مدید دست رو دست بذاریم معلوم نیست که در  آینده ..شاید برای یک درخشش برای یک نفس یه جوونه باید تا دم مرگ منتظر باشیم... 

+نوشته شده در شنبه 18 تير 1390برچسب:,ساعت20:52توسط یاشیل | |





روزی دانشمندى آزمایش جالبى انجام داد. او یک آکواریوم ساخت و با قرار دادن یک دیوار

شیشه‌اى در میان آکواریوم آن ‌را به دو بخش تقسیم ‌کرد. در یک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و

در بخش دیگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى

ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى دیگرى نمى‌داد.

او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سویش حمله برد ولى هر بار با دیوار نامرئی که

وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان دیوار شیشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا

مى‌کرد…

پس از مدتى، ماهى بزرگ از حمله و یورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که

رفتن به آن سوى آکواریوم و شکار ماهى کوچک، امرى محال و غیر ممکن است!

در پایان، دانشمند شیشه ی میان آکواریوم را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز گذاشت. ولى

دیگر هیچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى آکواریوم نیز نرفت !!!



میدانید چـــــرا ؟

دیوار شیشه‌اى دیگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش دیوارى ساخته بود که از دیوار

واقعى سخت‌تر و بلند‌تر مى‌نمود و آن دیوار،

دیوار بلند باور خود بود !


باوری از جنس محدودیت !

باوری به وجود دیواری بلند و غیر قابل عبور !

باوری از ناتوانی خویش !

***

اگر ما در میان اعتقادات و باورهاى خویش جستجو کنیم، بى‌تردید دیوارهاى شیشه‌اى بلند و سختى را پیدا خواهیم کرد که نتیجه مشاهدات و تجربیات ماست و خیلى از آنها وجود خارجى نداشته بلکه زائیده باور ما بوده و فقط در ذهن ما جاى دارند...







 

+نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:برگرفته از:http://soorena,loxblog,com/?c=n,ساعت12:0توسط یاشیل | |



وقتی یک بازاریاب چینی ایرانیان را مغز گرد می خواند!!!

آموزش یک بازاریاب موفق چینی برای تجارت بازاریابان تازه کار چین در سایت ALIBABA.COM / ترجمه شده ازوبلاگ آموزشی تجربیات تجارت در علی بابا (سایت تجاری چین(

الان شما میتونید به سایت بالا رفته و هر جنسی رو که بخواین به صورت آنلاین خریداری یا سفارش بدین . و اما نصایح این بازار یاب :

بزرگترین پورسانت فروش سال 2010 خود را در زمان افت شدید فروش در بازار زمانی کسب کردم و به درآمد وسیع رسیدم که نشان شانس چین را که همانا پاراوان تزئینی با طرح پاندا و بامبو را خریداری کرده بودم. در آن زمان برای پرداخت هزینه های تحصیل پسر بزرگم دچار سختی و مشکلات بسیار شده بودم.
در آن زمان فردی ایرانی تبار که خود را علیرضا معرفی می کرد برایم اقدام به ارسال لینک یک سایت ایرانی HONARABZAR. که اقدام به فروش دستگاه ایربراش آرایشی تولید کشور امریکا کرده بود نمود. آدرس سایت را در اینترنت سرچ کردم. یک سایت فارسی زبان بدسلیقه بود، سایت را با ترجمه گوگل ترجمه کردم. محصولات ایربراش درجه بالای DINAIRامریکا را عرضه کرده بود، مشتری ایرانی از من خواست تا محصولات این سایت را به صورت کپی برایش برآورد هزینه کنم تا بتواند با آن رقابت کند. به او فهماندم که کپی برداری از این محصولات کار آسان و ارزانی نیست! و گفتم که شرکت ما تولید کننده پمپ های باد مینیاتوری است. وی اعلام کرد که مردم ایران محصولات مینیاتوری را ترجیح می دهند. به او گفتم پمپ باد مینیاتوری برای محصولات آکواریوم و باد اکسیژن محلول در آب استفاده می شود برای سلامتی آبزیان آکواریوم آب شیرین و آب شور. تاجر ایرانی پرسید آیا پمپ باد شما باد تولید می کند؟ به او گفتم بله باد کم تولید می کند. بعد از آن برای او با اکسپرس پست یک دستگاه ارسال کردم و او پس از دریافت از من خواست برای او 1000 نسخه از آن دستگاه را به عنوان دستگاه برنزه بدن تغییر نام و ثبت سفارش دهم. وقتی به او گفتم طبق قراردادهای تجاری باید روی دستگاه کلمه ماهی ثبت گردد وی از من درخواست ثبت نام ترکیبی بدن ماهی را نمود. به او گفتم مردم کشورت معنی کلمه ماهی را نمی دانند؟ او پاسخ داد مردم ایران مغز گرد دارند و اسیر تبلیغات خوب هستند.
اینگونه بود که اولین سری دستگاه باد آکواریوم با نام بدن ماهی ساخت بریتانیا را به کشور دبی و از آنجا به ایران انتقال دادیم. درحالی که می دانستیم این تجارت برای علیرضا ناکام خواهد بود. قالب های شابلون را در انبار راکد بایگانی نمودیم. اما در کمال ناباوری پس از گذشته 2 ماه علیرضا با کمپانی تماس و درخواست تولید مجدد 100.000 نسخه جدید داد.
علیرضا سایت BODYFISH.COM را با تبلیغات در ماهواره و تلویزیون پشتیبانی و مردم فارسی زبان را اسیر خرید پمپ بادهای 25 دلاری در قبال دستگاه برنزه کننده ایربراش کرده است و درآمد بسیاری برای خود و شرکت پشتیبان من نمود.
آن روز بود که نادانی ایرانی های فارسی زبان را با خانواده ام جشن گرفتیم. و من هم به شما پیشنهاد می کنم در خصوص آغاز روابط تجاری بلند مدت و مذاکره ای مستقیم با آن کشور اقدام نمایید. از این رو که تجارت با مردمی که مغز گرد دارا هستند بسیار مفید است و امکان رشد مالی برای بازاریاب های فروش نوفعال می باشد.
با ارسال این متن برای هموطنان عزیزمان بفهمانیم، هرآنچا در ماهواره پخش می شود و یا در اینترنت تبلیغ آن می شود و یا حتی در کتاب ها و مجلات چاپ می شود حق نیست! و هیچ ارزانی بی دلیل نیست!
به راستی چرا باید یه نفر بتونه پمپ باد آکواریوم رو به جای دستگاه ایربراش به مردم کشورمون قالب کنه! واقعا چرا؟!
چرا نباید مردم ایران حداقل به مفهوم و علت نام گذاری BODYFISH توجه کنند؟!


 

+نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,ساعت11:39توسط یاشیل | |

زیبای من. زیبایی ها چه چه بس و بی شمارند و زشتی ها چه بی درنگ در جستجوی راهی برای hحاطه منی که نامم را انسان نهادی. 

در هر لحظه در هر زمان یک حس خاص عاشقانه با منست.عشقی که درژرفای قلبم نهفته است از روزی که به دنیا آمدم.ای کاش عشق فقط و فقط مختص تو ای ذات پاک بی همتا بود.ای کاش جزعشق من به تو  و تو به من دیگر هیچ حسی در این دنیای بیکران نبود.ای کاش عشق زمینی*حس زمینی  این نیاز زمینی را نمی آفریدی پروردگار من.ای کاش تهی بودم ازحس سرشار جسم.

کاش فقط روحم بود برای تو*عشقم بود به پای تو.کاش در لحظه به لحظه زندگیم تو و تنها تو بودی جاری در جویبار بودن ها.چرا آفریننده را وجود سرشار از عشق را وانهادیم چرا لحظه ها پوچ می گذرند با خیالاتی واهی با دنیایی خیالی با عشق و هوس و چرا احساس مهر اسارت زد بر پیشانی ام.مرا که بنده ی آزاد تو بودم چه شد که به زانوی عشق و نیاز درآمدم؟

تو به من بگو چقدر شد فاصله ام تا وجود تو چقدر شد فاصله درک من تا درک بودن همیشگی تو؟چه وقت بودنت را با همه وجودم با همه قلبم  در خواهم یافت چه وقت برای تو  و فقط برای تو خواهم بود ای خالق بی همتای من ای پاک تر از پاکی ها.یگانه هستی بخشم چه وقت؟

سررشته زندگیم را به دستان تو سپردم رهایم نکردی اما من خود رها شدم.گره بزن دوباره این سررشته ها را گره بزن که من در آسمان پرتلاطم هستی سرگردانم.گره بزن که من شناکردن در اقیانوس بی سرانجامی ها را نیازموده ام و پرواز بی هدف سرانجامش بی سرانجامیست.گره بزن که من راه بسوی فنا دارم.

از آتش این معرکه نجاتم بخش که جز تو یاری رسانی نبود نبود نبود  و من اسیر دعوت پوچ دشمن سوگندخورده ام شدم و من چقدرکج اندیش چقدر بی خیال دل به هیچ سپردم.

و چه دنیای عجیبی ست ملالت*بارم

و چه احساس غریبی ست پر از فریادم

تو بدان آینه ای می مانی که مرا برد به آن اوج به پستوی می و به صدای دل و لبخند گل و شور وفا

تو به مانند یه دیوار یه کوه یه شن ریزتر و ریز تو به پهنای دل خاطره ها می مانی..

و چه حسی ست میان نفرت*قلب مالامال از خواستن خاطره ها

میان تو و من.تو و من؟و چه ترکیب عجیبی...بودن.

وقتی گرفتار کابوسیم به شیطان نزدیکتریم و گمراهی همین نزدیکیت اگر بدانیم اگر بدانیم.

+نوشته شده در یک شنبه 12 تير 1390برچسب:,ساعت10:32توسط یاشیل | |