افکار من

شب است و در به در کوچه های پردردم..فقیر و خسته به دنبال دوست می گردم..اسیر ظلمتم رفیق کجا ماندی؟من به اعتبار تو فانوس نیاوردم..........

+نوشته شده در یک شنبه 22 دی 1392برچسب:,ساعت1:15توسط یاشیل | |

گاهی ادم ها زود عوض میشن خیلی زود رنگ عوض می کنن و زود عوضی می شن...

حکایت آدم هایی که اونقدر نزدیکی بهش و اونقدر غرق در وجودش و افکار خودتو خودش که نمی فهمی ...فاصله که می گیری از یک زاویه و دید دیگری که نگاه میکنی افکار و آرمان هایی که در وجودت از وجودش ساخته ای پر که می کشی..می بیینی اوووووه ه ه ه ه...این سیرت زشت را پس چرا من ندیدم؟!

حکایت من و آدمی مثل من..با نشانه هایی شبیه به من..با پیشینه ای نزدیک به من..من و من و مثل من....ساده است.

وقتی بازتابی از خود را در آیینه ی دیگری دیدی عاشق خودت شدی......به کمک نیاز داشتم به کمک نیاز داشت..تکیه گاه می خواستم تکیه گاه می خواست..شانه ای می خواستم برای گریه هایم آغوشی گرم برای تمام غصه ها...

در پاسخ به گریه های دیگری ..غم و درد وجودش..ریسمانی برای رهایی از چاهی خود ساخته..کمک کن.به کسی شبیه خودت کمک کن گرچه تو محتاج تری اما باز کمک کن.

فقط...دل نبند...دلبسته ات خواهند شد اما تو دل نبند...نیک می دانی که تو عاشق آن تصویر زیبای رویایت شده ای نه عاشق او...او هم شاید فریب مهربانی ات را خورده وگرنه چه می دانست و می داند چه در دل و روح و فکر تو می گذرد؟

فقط...چیزی که آزارم می دهد کم و بیش...شستن گرد و غبار از چهره ی این آیینه است...شاید هم شکستن آیینه ای که روزی تصویر مرا انعکاس داد...تصویری از نیاز به کمک به عشق به مهربانی.

آدم ها زود عوض می شوند شاید هم نه ..آدم ها همانی هستند که روزی و روزها قبل بودند..شاید این منم که دیدگاهم..نگاهم..خواسته هایم..احساسم..رویایم و تصویر در آیینه ام عوض شده...شاید من عوض شدم.

+نوشته شده در دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:,ساعت17:19توسط یاشیل | |

ز نامردان علاج درد خود جستن ، بدان ماند
که خار از پا برون آرد کسی با نیش عقرب ها...

صائب تبریزی

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت17:6توسط یاشیل | |

فریب را خندیده ای ، نه لبخند را،
نا شناسی را زیسته ای ، نه زیست را

و آن روز، و آن لحظه، از خود گریختی،
سر به بیابان یک درخت نهادی،
به بالش یک وهم

در پی چه بودی، آن هنگام، در راهی از من تا گوشه-گیر ساکت آیینه؟ در گذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟

ورطه عطر را بر گل گستردی،
گل را شب کردی،
در شب گل تنها ماندی،
گریستی

همیشه - بهار غم را آب دادی،

فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی، بر بت شکوفه شبیخون زدی، باغبان هول انگیز!

و چه از این گویاتر،
خوشه شک پروردی،
و آن شب، آن تیره شب ، در زمین، بسترِ بذرِ گریز افشاندی

و بالین آغاز سفر بود، پایان سفر بود،
دری به فرود، روزنه ای به اوج

گریستی، ((من)) بیخبر، برهر جهش در هر آمد، هر رفت

و اِی ((من))، کودک تو، در شب صخره ها، از نیلی بالا چه می خواست؟

چشم انداز حیرت شده بود، پهنه انتظار، ربوده راز گرفته ى نور

و تو تنهاترینِ ((من)) بودی،
و تو نزدیکترینِ ((من)) بودی،
و تو رساترینِ ((من)) بودی،
ای ((منِ)) سحرگاهی،
پنجره ای برخیرگی دنیاها سرانگیز!

// مجموعه "آوار آفتاب" - شعر "پرچين راز" سهراب سپهری

+نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392برچسب:,ساعت16:34توسط یاشیل | |

به تماشا سوگند 

     و به آغاز کلام

         و به پرواز کبوتر از ذهن

            واژه ای در قفس است........... 

                                                سهراب

+نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392برچسب:,ساعت19:30توسط یاشیل | |

گاهی مثل حال امروزم دلم می گیره.چه حس بدیه اینکه ÷ادر هوا و سرگردون بمونی تو راهی که آغازش دست تو نبوده و پایانشو مجبوری خوب رقم بزنی...گاهی مثل حالا یادم میره که اصلا درست زندگی کردن یعنی چه؟خوب بودن یعنی چی؟حس خوبی نیست پا در هوا و بی ریشه نفس زدن..تنها نفس زدن حتی به جایی رسیدن که با خود خودت هم بیگانه باشی..که حس میکنی حتی خودتم نمی شناسی.نه می دونی چه سلیقه ای داری چی دویت داری چی می خوای چی؟واسه چی هستی؟چیکار باید بکنی؟مات و مبهوت وایسادی انگار و به آدم هایی دورو برت نگاه میکنی..چرا از آدمکای دور و برم.....یه حسی میاد..حس رفتن..حس فرار..دل به دریا زدن و رفتن..دل به دریا زدن و دل کندن و رفتن....از همه ی این 21 سال زندگی ام دل کندن و پشت کردن و رفتن..به ناکجا آباد..به یک کران ناپیدا به دنیایی به دور از این خرابه این جهنم دره..چه فرقی میکند کجا.وقتی هدف رفتن است و رفتن است وبس.امروز تولدم بود.20 سالم تمام شد و من وارد 21 سالگی شدم.اگر از من بپرسی در 21 سالگی هیچ حسی نیست اگر ...همچنان دست و پاتو بسته ببینی..ببینی که خیلی چیزایی که دلت می خواسته و می خوادو نمیشه ..برمی گردم پشت سرم..حسرت چیزهایی تو دلم هست که نداشتنشون واسه خاطر چیزهایی جز نداشتن جز بی پولی جز.......خیلی تلخه تو این سن هنوز بلد نباشی انتخاب کنی و درست انتخاب کنی..

+نوشته شده در جمعه 24 آبان 1392برچسب:,ساعت22:1توسط یاشیل | |

اگر در صحنه نیستی هرکجا که می خواهی باش چه به شراب نشسته باشی و چه به نماز ایستاده باشی هردو یکیست...........................دکتر علی شریعتی

+نوشته شده در جمعه 10 آبان 1392برچسب:,ساعت23:28توسط یاشیل | |

در سرزمین من!!!!
مهمترین کارمان در اول هر ماه صف کشیدن جلوی عابر بانکها برای گرفتن
حق السکوت ماهانه است.
چون می ترسیم اگر اول ماه پول را برداشت نکنیم مثل سهمیه بنزین می سوزد!

یک ساعت در ترافیک بزرگراه همت معطل می شویم و ککمان نمی گزد ولی سر تقاطع به اندازه ده ثانیه نمی توانیم منتظر عبور ماشین روبرویی باشیم.


ادامه مطلب

+نوشته شده در یک شنبه 5 آبان 1392برچسب:,ساعت1:51توسط یاشیل | |

 

ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانه‌ی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق می‌گرفت و جیبش پر می‌شد، شروع می‌کرد به حرف زدن …

روز اول ماه و هنگامی‌که که از بانک به اداره برمی‌گشت، به‌راحتی می‌شد برآمدگی جیب سمت چپش را تشخیص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ویلان از روزی که حقوق می‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته می‌کشید، نیمی از ماه سیگار برگ می‌کشید، نیمـی از مـاه مست بود و سرخوش…

من یازده سال با ویلان هم‌کار بودم. بعدها شنیدم، او سی سال آزگار به همین نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل می‌شدم، ویلان روی سکوی جلوی دبیرخانه نشسته بود و سیگار برگ می‌کشید. به سراغش رفتم تا از او خداحافظی کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلی حرف مفت زدن، عاقبت پرسیدم که چرا سعی نمی کند زندگی‌اش را سر و سامان بدهد تا از این وضع نجات پیدا کند؟

هیچ وقت یادم نمی‌رود. همین که سوال را پرسیدم، به سمت من برگشت و با چهره‌ای متعجب، آن هم تعجبی طبیعی و اصیل پرسید: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همین‌طور که به او زل زده بودم، بدون این‌که حرکتی کنم، ادامه دادم:
همین زندگی نصف اشرافی، نصف گدایی!!!
ویلان با شنیدن این جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:

تا حالا سیگار برگ اصل کشیدی؟
گفتم: نه !

گفت: تا حالا تاکسی دربست گرفتی؟
گفتم: نه !

گفت: تا حالا به یک کنسرت عالی رفتی؟
گفتم: نه !

گفت: تا حالا غذای فرانسوی خوردی؟
گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو برای عشقت هدیه خریدی تا سورپرایزش کنی؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودی؟
گفتم: نه

گفت: تا حالا یه هفته مسکو موندی خوش بگذرونی؟
گفتم: نه !

گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگی کردی؟
با درماندگی گفتم: آره، …… نه، ….. نمی دونم !!!

ویلان همین‌طور نگاهم می‌کرد. نگاهی تحقیرآمیز و سنگین ….

حالا که خوب نگاهش می‌کردم، مردی جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ویلان جلویم ایستاده بود و تاکسی رسیده بود. ویلان سیگار برگی تعارفم کرد و بعد جمله‌ای را گفت. جمله‌ای را گفت که مسیر زندگی‌ام را به کلی عوض کرد.

ویلان پرسید: می‌دونی تا کی زنده‌ای؟
جواب دادم: نه !
ویلان گفت: پس سعی کن دست کم نصف ماه رو زندگی کنی

پس:
هر ۶۰ ثانیه ای رو که با عصبانیت، ناراحتی و یا دیوانگی بگذرانی، از دست دادن یک دقیقه از خوشبختی است که دیگر به تو باز نمیگردد
زندگی کوتاه است، قواعد را بشکن، سریع فراموش کن، واقعاً عاشق باش، بدون محدودیت بخند، و هیچ چیزی که باعث خنده ات میگردد را رد نکن.

+نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:http://succes,ir,ساعت3:20توسط یاشیل | |

مجازات میشم به جرم جدایی..کحایی که بغضم داره سنگ میشه..الان چند وقته چشاتو ندیدم عزیزم

نمیگی دلم تنگ میشه؟جهان خیس میشه تو چشمای خشکم..دلم تنگ میشه واسه خنده هامون..

یه جوری بهت دل سپردم که گاهی...دلم تنگ میشه واسه هردوتامون.................

+نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:,ساعت3:5توسط یاشیل | |

 

در يک دزدی بانک در، گانک ژو، چين، دزد فرياد کشيد و گفت :
همه شما در بانک، حرکت نکنيد. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد
همه در بانک به آرامی روی زمين دراز کشيدند. اين «شيوه تغيير تفکر»نام دارد، تغيير شيوه معمولی فکر کردن.
هنگاميکه يک خانم بصورت تحريک آميزی روی ميز دراز کشيد، دزد فرياد کشيد: «خانم خواهش ميکنم متمدن باشيد! اين يک دزدی است نه تجاوز جنسی»
اين را می گويند؛ «کار کشته بودن»روی چيزی تمرکز داشته باشيد که برای آنکار آموزش ديده ايد.
هنگاميکه دزدان بانک به خانه رسيدند، جوانی که (مدرک ليسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پيرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت « برادر بزرگتر، بيا تا بشماريم چقدر بدست آورده ايم»
دزد پيرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، اينهمه پول شمردن زمان بسيار زيادی خواهد برد. امشب تلويزيون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزديده ايم»
اين را میگويند: «تجربه»اينروز ها، تجربه مهمتر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشيده میشود.!
پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند،مدير بانک به رييس خودش گفت، فوری به پليس خبر بدهيد. اما رييس اش پاسخ داد: «تامل کن! بگذار ما خودمان هم 10 ميليون از بانک برای خودمان برداريم و به آن 70 ميليون که از بانک ناپديد کرده بوديم بيافزاييم»
اينرا میگويند «با موج شنا کردن»پرده پوشی به وضعيت غيرقابل باوری به نفع خودت.!
رييس کل می گويد: «بسيار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»
اينرا میگويند «کشتن کسالت»شادی شخصی از انجام وظيفه مهمتر می شود.
روز بعد، تلويزيون اعلام ميکند 100 ميليون دلار از بانک دزديده شده است. دزد ها پولها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 ميليون بيشتر بدست آورند. دزدان بسيار عصبانی و شاکی بودند: «ما زندگی و جان خود را گذاشتيم و تنها 20 ميليون گيرمان آمد. اما روسای بانک 80 ميليون را در يک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا اينکه دزد بشود.»
اينرا میگويند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»
رييس بانک با خوشحالی میخنديد زيرا او ضرر خودش در سهام را در اين بانک دزدی پوشش داده بود.
اينرا میگويند؛ «موقعيت شناسی»جسارت را به خطر ترجيح دادن.
در اينجا کداميک دزد راستين هستند؟
 

+نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:13توسط یاشیل | |

 
مردی در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم می کند.
نزدیک رفت و پرسید :
چرا غذایت را به این حیوان نجس می دهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت :
نجس بودن این سگ برایم اهمیتی ندارد…
این سگ نه خانه دارد، نه غذا دارد، هیچ کس را ندارد. اگر من کمکش نکنم، می میرد.
مرد گفت :
سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد. آیا تو می توانی همه آن ها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو می توانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت :
کاری که من برای این سگ می کنم، تمام جهانش را تغییر می دهد.

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:نوشته شده توسط:سعید جنگجوی برگرفته از وبلاگ موفقیت,ساعت13:4توسط یاشیل | |

 
همیشه نه... ولی گاهی!

میان بودن و خواستن .. فاصله می افتد

وقتهایی هست که .....

کسی را با تمام وجود می خواهی ...

ولی نباید کنارش باشی...

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:18توسط یاشیل | |

... پســـرم...
مامانت برای تو حرف هایی داره
حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره...
عزیزدلم!
یک وقتهایی زن ِ رابطه بی حوصله و اخموست. روزهایی میرسه که بهونه میگیره....
بدقلقی میکنه و حتی اسمتو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی: "بله!"

و اون میزنه زیر گریه....
زن ها موجودات عجیبی هستند پسرم...
موجوداتی که میتونی با محبتت آرومشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درشون بیاری...
باید برای اینجور وقتها آماده باشی. بلد باشی. باید یاد بگیری
که نازش را بکشی...
عزیزم. پسر مغرور و دوست داشتنی من!!! ناز کشیدن شاید کار مسخره ای به نظر برسه اما باید یاد بگیری....
زن ها به طرز عجیبی محتاج لحظه هایی هستن که نازشون خریدار داره...
میدونی؟
این ویژگی زنه، گاهی غصه ها مجبورش میکنن به گریه...! خیلی پاپی‌ دلیل گریه ش نشو...
همیشه نیازی نیست دنبال دلیل و چرا باشی تا بخوای راه حل نشونش بدی....

گاهی فقط باید بشنویش. بذاری توی بغلت گریه کنه و بعد فقط دستش را بگیری و ببریش بیرون پیاده روی
و بهش بگی که چقدر براش ارزش قائلی!

ازش تعریف کنی و باهاش حرف بزنی ...یاد بگیر که با مردونگیت غصه هاشو آب کنی نه که از غصه آبش کنی...

اگر هم که پای فاصله درمیونه کافی هست نازش کنی .. بهش زنگ بزنی باهاش حرف بزنی... اگر بازم گریه کرد و آروم نشد دلسرد نشو .
باز هم صداش کن!!! عاشقانه صداش کن، حتی اگه واقعا خسته ای!!!!

بهت قول میدم درست اون لحظه ای که داری فکر میکنی این صدا کردنا ... فایده ای نداره و نمیخواد حرف بزنه و میخواد تنها باشه.
برمیگرده طرفت و توی آغوشت خودشو رها میکنه و...
زن ها هیچ وقت این لحظه ها که پاش وایسادی رو فراموش نمیکنن
و همه انرژی که براش گذاشتی رو بهت برمیگردونن...

پسرم!!!! این روزها که مینویسم هنوز دخترکی هستم پر از آرزو ،
دخترکی که روزی زن میشود . . .

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:15توسط یاشیل | |

تو رو آرزو نکردم ته تنهایی جاده..آخه حتی آرزوتم واسه من خیلی زیاده

           تو رو آرزو نکردم..این یعنی نهایت درد..خیلی چیزا هست تو دنیا

                                که نمیشه آرزو کرد..............

+نوشته شده در شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:48توسط یاشیل | |

حرف ها دارم برای نگفتن..شنیدنی هایی برای نشنیدن

مات و مبهوت خیره به درم.انگار...نمی آید...آمدنی ها آمدند.دیگر نمی آید.

که را می گویم؟                             سلام سرد و بی پاسخ من.

مسجد باورهایم را به تازگی ساخته ام.پایم اما در گل مانده...توقف زمان..توقف مکان.

آرمان شهر من برای زندگی زیاده مغرور؟جدی؟سنگین؟........؟بود که برنتابیدی اش روزگار؟

هیچ نمی دانمت.هیچ.

منم و آرزوهای سر به مهر من.منم و                  من و بی من.

+نوشته شده در یک شنبه 20 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:39توسط یاشیل | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت2:1توسط یاشیل | |

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:58توسط یاشیل | |

صدای تپش نفس های وجود پر از خالی ام..سرنوشت تنها گریز ما..آدم ها..رفتن و رفتن تااااااا...بی نهایت.

فاصله ها را بشمار دل من.فاصله بگیر  از آدم ها..فاصله بگیر.........

برای یک عمر..به اندازه ی یک عمر....از حرف زدن خسته ام..سکوت کن...............

+نوشته شده در سه شنبه 1 مرداد 1392برچسب:,ساعت1:51توسط یاشیل | |

+نوشته شده در پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:,ساعت15:37توسط یاشیل | |

رسیده ام به حس برگی که می داند

   باد از هرطرف که بیاید...سرانجامش افتادن است...

+نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت1:42توسط یاشیل | |

گر روزی دختر و پسری در مکانی با هم٬ در حال شوخی٬ خنده و صحبت کردن دیده شدند و کسی یا کسانی بدون ذره ای شک یا مکث نگفتند"این ها با هم دوست دخترـ دوست پسر هستن"
.
٬اگر مردم قبول کنند که دیده شدن و با هم بودن هر جنس نر و ماده ای مبنی بر این نیست که آنها با هم"تیریپ خاصی" دارند
.
٬اگر ملت به وجود چیزی به نام"دوستی ساده"٬ بدون هیچ مخلفاتی٬ ایمان بیاورد
.
٬اگر روزی در خیابان٬ راننده ای را دیدیم که درکمال آرامش و خونسردی٬ بدون وسط کشیدن پای خانواده به عنوان فحش٬ رانندگی می کند و جلوی بیمارستان دچار هوس زودگذر بوق زدن نمی شود
.
٬اگر روزی حس کردیم می توانیم کمتر تظاهر به مهربانی و "آدم خوبه بودن" کنیم٬ کمتر وعده ی"فدا شدن" به این و آن بدهیم و کمتر برای هم ادا در بیاوریم و نقش بازی کنیم٬
.
اگر روزی بطری آب معدنی ٬ پاکت خالی سیگار٬ ته مانده ی بسته ی چی توز حلقه ای و لنگه دمپایی قهوه ای را به جای جوی آب در سطل زباله دیدیم
.
٬اگر روزی آنقدر پول داشتیم که واقعاْ ندانیم چه گونه خرجش کنیم
.
٬اگر روزی بر روی پیاده رو و خیابان اثری از تف سفید مایل به سبز کش آمده ای ندیدیم که چند بار زیر پای رهگذرین مانده است و کم کم به خورد آسفالت می رود
.
٬اگر روزی آنقدر فهیم و باشعور بودیم که رشته ی تحصیلی و شغل این و آن را مسخره نکنیم و طرز فکرمان این نباشد که جامعه فقط دکتر٬ مهندس و خلبان می خواهد.
.
٬اگر روزی معنای عدالت را از نزدیک٬ مماس با قفسه ی سینه مان حس کردیم
.٬ صدای نفس هایش را شنیدیم و فهمیدیم این واژه وجود خارجی دارد
.
٬اگر روزی به همه ی دختران زیبا٬ شاد٬شیطان٬ متفاوت و به نوعی "تابلو"٬ که دوست های زیادی دارند٬ هر روز به پاتوقشان می روند٬ با همه شوخی می کنند و هیچ گناه خاصی مرتکب نشده اند جز اینکه می خواهند تحت هر شرایطی شاد باشند٬ برچسب"خراب" نچسباندیم٬
.
اگر روزی هیچکس از روی بی برنامگی و نبود امکانات سوزن سرنگ را در رگش فرو نکرد و برای چند ساعت نشئگی به دست و پای دراگ دیلرها نیفتاد
.
٬اگر روزی آنقدر شاد بودیم که دیگر حس کردیم برای تنوع هم که شده دلمان کمی غم
می خواهد٬آن موقع است که باید به افلاطون اطلاع دهیم که ما در مدینه ی فاضله زندگی می کنیم !

+نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت22:55توسط یاشیل | |

دلم برای.....یکبار با تو بودن......شکست..

دلم بخاطر یک عمر با تو نبودن..بخاطر نبایدهای با تو نماندن شکست...

دلم برای خودم شکست  بی صدا     با بهانه       بی تکلم     بی آوا  و در سکوت یخبندان وجود تو..............

من     شکستم             حالا چه می خواهی؟   برو..

برو  نگاهم نکن  از تو و هر ثانیه تنفس بودنت بیزارم....برو

وقتی هر لحظه تمنای من آرزوی ورای خواستن این قفس است...

وقتی برای من آزادی تعبیر یک رؤیاست...

پشت میله های این زندان وجود نامرئی تو را می خواهم چکار؟

برو.....بیرون این قفس جائی برای زندگی نیست...

برو.............بگذار خیال کنم دنیا همین یک قفس         دنیا همین یک زندان است.......

بگذار خیال کنم دنیا همینجاست.........همینجاست....................................................

+نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت14:3توسط یاشیل | |

اگرخوابیده بودم بی شک هر شب خوابت را می دیدم

    سالهاست که به انتظار دیدارت بیدارم

          من...بازنده ی خواب و بیدارم.......

                                           "علیرضا مشورت"

+نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت13:49توسط یاشیل | |

رفتم که نبینی پریشان شدنم را

           غمناک ترین لحظه ی ویران شدنم را

                       در خویش فرو رفتم و در خویش شکستم

                                  تا یک لحظه نبینی غم تنها شدنم را

+نوشته شده در شنبه 1 تير 1392برچسب:,ساعت13:46توسط یاشیل | |

روزی می‌رسد که آدم دست به خودکشی می‌زند، نه

 

اینکه یک تیغ بردارد رگش را بزند. نه! قید احساس‌اش

 

را می‌زند..

چارلز بوکوفسکی

+نوشته شده در جمعه 31 خرداد 1392برچسب:,ساعت23:21توسط یاشیل | |

PV=nRT

 

گاهی یه سری آدم میان توي زندگیت که باعث میشن

فشار زندگیت بره بالا
در نتیجه اون ور تساوی اتفاقی که میفته اینه که دما میره بالا و داغ میکنی از دسشون
به ثابت عمومی و تعداد مول که نمیشه دست زد
مهنـــدس! واسه برگشت به حالت تعادل فقط یه راه 
داری 
حجم طرف رو تو زندگیت کم کن...

+نوشته شده در پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:23توسط یاشیل | |

تفاوت عمیق بین ما...2 جنس مخالف...1 تفکر مشترک...

دکتر حسن روحانی رئیس جمهور شد.بلاخره بعد از 8 سال جهنمی...شاید 1 نفس نیمه آسوده..اندکی آسودگی از رد کردن اونچه که می تونست بدتر از این بشه........

بعد از اعلام نتایج دیروز 9 شب آبرسان بودیم.(تبریز)بعد از ترافیک نسبتا سنگین رسیدیم به جایی که مردم تجمع کرده بودن.اولین شعاری که شنیدم : یاحسین میرحسین.زندانی سیاسی آزاد باید گردد...................

می دونی..1 ترس عمیق در وجودم رخنه کرده.نمی دونم از چیه.از صدای شلیک هوایی و جرقه ی باتوم دیشب نیست....از خشم عمیقی ه که در وجود تک تک آدمای این شهره...1 خشم عمیق که ترس آوره که وحشتناکه.

خشمی که باعث شد جشن امروز تو سالن باغشمال تبریز و اجرای ترانه های آذری و هم خوانی سرود ای ایران و یار دبستانی و رقص و پایکوبی جوونا اعصابمو خرد کنه............

1 ترس عمیق تو وجودمه...1 چیزی هست که هیچوقت نبوده ندیدیم و حالا شاید پذیرفتنش برای من سخته.نمی دونم چرا حس یه زندونی رو دارم که از قفس کوچکی وارد قفس بزرگتری شده...........همین.فقط همین.

+نوشته شده در یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت21:4توسط یاشیل | |

بهشت از دست آدم رفت از اون روزی که گندم خورد

ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن

یه روزی هر کسی باشن حساباشونو پس می دن

عبادت از سر وحشت واسه عاشق عبادت نیست

پرستش راه تسکینه پرستیدن تجارت نیست

سر آزادگی مردن ته دلدادگی میشه

یه وقتایی تمام دین  همین آزادگی میشه

کنار سفره ی خالی یه دنیا آرزو چیدن

بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

نذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه

خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن

گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم

همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم

+نوشته شده در پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:متن آهنگ 1تیکه زمین از محمد اصفهانی,ساعت12:46توسط یاشیل | |

خوش به حالت..نمی شنوی..فقط در آن غرقی.شنیده های من دردناک تر است.

تا مرز رفتن و برگشتن...از لب مرز گذشتن..خدایا..چه جرئتی می خواهد...............

با قلبی شکسته تر از قبل...از رنگ ها بیزازم.وقتی رنگ من بین این رنگ ها نیست.از همه ی رنگ ها متنفرم.......................

میرم.این بار من میرم.خسته از تهدید و ترس رفتن دیگران..این بار من میرم.

طوفان وجود من باز الک کرده این شن زار را...

کافیه.دیگه کافیه...............................

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت16:21توسط یاشیل | |

هر لحظه از زندگی که می گذرد مرگی ست ناگهانی..وقتی این زندگی به سر می آید دیگر مرگ های ناگهانی تمام می شوند.

در حقیقت مرگ واقعی همین گذشت لحظه هاست که آگاهانه صورت می پذیرد و مرگ لحظه ی قبلمان را حس می کنیم.اما وقتی زندگی تمام می شود دیگر مرگ های لحظه های زندگی را درک نمی کنیم...

زندگی با مرگ شطرنجی را بازی می کند که مطمئن است در نهایت توسط او مات می شود.

تمام تلاش بشر اینست که هرچه بهتر زندگی کند اما آنچه آخر نصیبش می شود آن است که حتی نفس زندگی را هم نمی تواند حفظ کند..

زندگی نیست که دارد به مرگ می رسد..مرگ است که دارد زندگی را تعقیب می کند تا دوباره بگیردش.

همه ی ما تا شعاع خاصی از خیال زنده ایم.

مرزهای زندگی از واقعیت است تا خیال.مرگ خارج شدن از این حیطه است.

خیال ما همواره زندگی تمام شدنی را پیگیری می کند اما خواست ما به ابدیت چشم دارد.

به دنیا که می آییم کم کم مرگ را ترک می کنیم.زندگی مسیری است که در آن می کوشیم ردپای نیستی قبل از به دنیا آمدن را کم کنیم.زندگی تلاشی ست برای کم کردن ردپای مرگ اولیه..اما در واقع به جای اول بازمی گردیم.

+نوشته شده در سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:از کتاب روبوسی با عزرائیل نوشته ی کاظم عابدینی مطلق,ساعت15:56توسط یاشیل | |

جهان سوم جايي است كه مردمش به فکر "آمدن" یه روز خوب هستند نه "آوردنش"...!

میشل فوکو

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:50توسط یاشیل | |

 


دلم تنگ است
دلم می‌سوزد از باغی که می‌سوزد
نه دیداری
نه بیداری
نه دستی از سر یاری
مرا آشفته می‌دارد
چنین آشفته بازاری
تمام عمر بستیم و شکستیم
به جز بار پشیمانی نبستیم
جوانی را سفر کردیم تا مرگ
نفهمیدیم به دنبال چه هستیم
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا
چه رنجی از محبت ها کشیدیم
برهنه پا به تیغستان دویدیم
نگاهی آشنا در این همه چشم
ندیدیم و ندیدیم و ندیدیم
سبک باران ساحل ها ندیدند
به دوش خستگان باریست دنیا
مرا درموج حسرت ها رها کرد
عجب یار وفاداریست دنیا
عجب خواب پریشانی ست دنیا
عجب آشفته بازاریست دنیا
عجب بیهوده تکراریست دنیا
میان آنچه باید باشد و نیست
عجب فرسوده دیواریست دنیا


اردلان سرفراز
 

+نوشته شده در سه شنبه 7 خرداد 1392برچسب:,ساعت12:26توسط یاشیل | |

فکر می کردم زندگی گذرگاه شیرینی باشد برای من.افسوس که نبود..........

"زیبا نبود زندگی و به مرگ چیزی نمی گفتم..مبادا بگریزد و دیگر بازنگردد."

گاهی تنگنای بودن و نبودن یک خاطره..یک زندگی..یک شیرینی خاص به طعم گس مایل به صبر...

آنجایی که زمان که گذر ثانیه ها هر لحظه اش تداعی دیروز مدفون ذهن توست...

آنجا که دلچسبی گذشته ات پوچی افکارت را لگدمال می کند..

برای بودن ها..فرار..تنها راه نجات من بود.فرار از هرچه که آن را سرنوشت می نامیم.

برای صدها تنفس بیهوده و پوچ..برای صدها بار مردن..خروج یکبار..فقط یکباره ی روح از جسم تکیده ی صدها بار مرده و زنده شده بی انصافیست.........بی انصافیست

شاید برای بلند شدن پس زدن همه ی تعلقات..یاری کند این طفل گریزپای درون را..............

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:17توسط یاشیل | |

نقطه سر خط زندگی...

این خط لعنتی را می خواهی چکار؟....

وقتی دست تو دست کودکی است که تنها.......کلمات اول خط را زیبا می نویسد و برای کلمات بعدی دست کوچکش خسته می شود و دیگر خودش هم نمی تواند بخواند........

برو...........................

بی آنکه حتی بنویسی.................................

+نوشته شده در یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت19:43توسط یاشیل | |

از تابوت زندگی بگو برای من..در هراس گذر گریز از مرگ و زندگی..دیدن یک پرده از تو کافیست برایم..تلاطم بی بازگشت بودن..

سوگ برای دیروز پوچ:امروز بی ثمر:فردای ناگذر شاید...از رفتن...

مثل کودکی نوپا مثل یک گرد یک ذره..یک مرور بر گذشته ها..بر گذشته ها......

تمامش کن..........

دیروز را تمام کن..بودنت را..نبودنت را..رفتنت را..ماندنت را...

تمامش کن..........

از ذهن زنده ی بی ..........دلیل

زنده در گذرگاه زمان..خدا نکند به لحظه ی حیرانی برسی..خدا نکند.........

"یاشیل"

+نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت2:51توسط یاشیل | |

"پشت این بغض بیدی شکسته است که خیال می کرد با این بادها نمی لرزد......"

+نوشته شده در جمعه 27 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت2:33توسط یاشیل | |

آدمیان به لبخندی که بر لب ها می نشانند....
به احساس خوبی که بر جا می نهند.....
به دردی که از یکدیگر می کاهند.....
می ارزند..
ما بودنشان را می خواهیم چون وجودشان زمین را زیباتر می کند.
پس همیشه باشید.
استاد گرانقدرم روزتان مبارک.
 

+نوشته شده در شنبه 14 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت18:46توسط یاشیل | |

+نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت17:17توسط یاشیل | |

جاودانه گل زیبای هستی..عطر بهاریت همیشه جاویدان.روزت مبارک مادرم.

+نوشته شده در پنج شنبه 12 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت12:51توسط یاشیل | |